از شمارۀ

حکایت کاغذها و قلم‌ها

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

نوشتن؛ بازتابی نادقیق

نویسنده: فرزانه آگاه

زمان مطالعه:4 دقیقه

نوشتن؛ بازتابی نادقیق

نوشتن؛ بازتابی نادقیق

آن‌چه تحت عنوان نوشتن در اثنای زندگی تجربه کرده‌ام همیشه میانجی‌گری برای پیوند من با گذشته و حتی آینده‌ام بوده. نوشته‌ام که از یاد نبرم آن‌ها که در خاطرم عزیز اند و نوشته‌ام که فراموش کنم، بسیارها بسیار را... .

 

زمان هرچه‌قدر کمر همّت برای فراموشی تجربه‌ای زیسته و رویاهایم بسته، باز کلماتی که به قلم در آورده‌ام یاد آن‌ را به وسعت و وضوح احساسِ بدیع روز اول، متبادر ساخته. در عین حال، همین نوشتنی که از آن سخن به میان است، مکانیزم ساده‌ای بوده برای فراموشیِ آن نیروهایی‌ که می‌خواستند مرگ‌، ملال، شکست یا تنهایی را به ساحت زندگی شخصی‌ام بیاورند و آن را مغلوب خود کنند، با نوشتن آن‌ها را به ساحت کاغذ منتقل و محبوس کرده‌ام.

 

اما واقعیت امر این است که آیا نوشتن قدرتِ چنین انتقالی را در روابط ما با دیگران نیز دارد؟ آیا برداشتِ تو همین‌طور بود؟ تو بگو چه‌طور فکر می‌کنی تا به تو بگویم چه‌طور به نظر می‌رسد؟ آیا تو هم این را تجربه کرده‌ای؟ سوالاتی که به‌طور روزمره چون کلافی سردرگم حایلی میان من و اطرافیانم می‌سازد.

 

در انشاهای دوره‌ی دبستان و ما بعد، برگه‌های رنگی کوچکی به ضمیمه‌، تحویل می‌دادم تا مطمئن شوم خواننده به صراحتِ هرچه‌ تمام مقصود را دریافت کرده. گویی برآمده از ترسی بوده؛ ترس از فهمیده‌نشدن و پاسخ‌گو نبودنِ «نوشتن» که آخرین پناه است برای رخت بربستن سنگینی‌هایی که بر دل بار می‌شود. این دغدغه به مراتب در معیت بزرگ‌سالی‌ام درآمد و دریافتم که کلمات و آن‌چه که در کنار هم خلق می‌کنند برای احاله‌ی احساسات و تجربیات عاجز اند و صرفاً بار انتقال گزاره‌هایی منطقی را به‌عهده می‌گیرند.

 

کلمات که به صورت قراردادی، در میان ما باب شده‌اند را نمی‌توان پشتوانه‌ای برای توصیف دقیق اندیشه‌ها و احساسات دانست. به‌طور مثال ما قرارداد بستیم که "آخ" نمایان‌گر احساس درد است، امّا آیا این مشخصاً احساسی‌ست که از آن درد تجربه می‌کنیم؟

 

بدین ترتیب برای ادای حق محتوای این عواطف و تجارب باید دست در به‌کار بردن کلمات و اصطلاحاتی ببریم که به خود آن‌چه زیست کرده‌ایم تعلق چندانی ندارد و در جایی متوقف می‌شویم که پس از آن کلمات همه تحصیلِ حاصل است.

 

در برهه‌ای از زندگی، از تجربه‌ی "ملال" نوشتم که عاقبت کار با تعاریفی از افسردگی، هرچند ناقص، آن‌چه بر من گذشته بود قابل وصف شد و آن را در خطوط پایانی "برهوت اندوه" نامیدم. چندی بعد نوایی از استاد شجریان که با مصراعی از هوشنگ ابتهاج غم جهان را بر سر آوار می‌کرد، نظرم را به خود جلب کرد : "به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‌زند". بدیهی‌ست هر دو به تجربه‌ی ملال رسیده بودیم و شاید هر دو تعبیر، ذهن را به مفاهیمی یکسان انصراف می‌داد.

 

امّا آیا به‌راستی هر دو تجربه‌ای یکسان از ملال را پشت سر گذاشتیم؟ آیا بعد از جناب ابتهاج، خوانندگان این مصراع را در تجربه‌ای مشابه با ایشان تأویل و تفسیر می‌کنند؟ و مهم‌ترین پرسش؛ سایه، خود توانسته ملالی که زیسته را بِه‌ ما هُوَ کلمه به نوشتار درآورد؟

 

از طرفی دیگر نوشتار رسالت حفظ سخن نویسنده را داراست؛ می‌بایست خود از ملیله‌دوزیِ موریانه‌ها برهاند و بازیچه‌ی گذر زمان نشود. علی‌رغم آن‌، در بدو به‌تحریردرآمدن، خود را از بندهای تاریخیِ پدیدآمدنش می‌رهاند و در تجربه‌های جدیدی زیست می‌کند؛ گویی همگان خواننده‌ای بالقوه هستند و به زعم آن‌چه که خود تجربه کرده‌اند، با نوشتار هم‌زادپنداری می‌کنند.

 

با این تفاسیر در نوشتن با دو مقوله روبه‌رو هستیم: اول فقدان نوشتار از انعکاس روایت حقیقی، و دوم برداشت‌های بی‌کران، مابه‌ازای تجربیات بی‌کران.

 

نوشتن شايد، همان شرح لوئیس بورخس؛ چنان کوهِ یخی باشد که در دریا شناور است؛ وقار حرکت کوه یخ به این دلیل است که فقط یک‌هشتم آن روی آب دیده می‌شود.

 

شاید زیبایی نوشتن در همین نادقیق‌بودن‌ها نهفته باشد و همان یک‌هشتم بسنده باشد که هفت‌هشتم دیگر را هر یک از ما به اقتضای تجربه‌ی شخصی‌مان کمال بخشیم.

فرزانه آگاه
فرزانه آگاه

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.